آهسته گفت :
خدا نگهدارت . . .
و در را بست و رفت . .
آدم ها . .
چه راحت . .
مسئولیت خود را . .
به گردن . . " خدا " می اندازند . . !؟
می نویسم نــــــــــامه و روزی از اینجا میروم
با خیال او ( تـــــو ) ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید “کیستـــــی ؟”
شاید او حتی بگویــــــــد “لایق من نیستی”
می نویسم من که عمری با خیـــــالت زیستم
گاهی از من یـــاد کن ، حالا که دیگر نیستم
مردونه حــــــرف بزن ، مــــ♥ـــــردونه بخنــــــد ، مردونه گریــــــه کن ،
مــــــردونه عشـــ♥ـــق بورز ، مردونه ببــــــــخش ، . . . !
مرد بــــــاش و هیچ وقت نامـــ♥ــردی نکن ؛
مخصوصـــــا در حق کســـــی که باورت کـــ♥ـــرده
و بهـــــت تکیـــــه کرده.....
می گویی بـی خـیـالَت شَوَم (؟!)
خـُب لَعنَتـی (!)
تُو بــی خـیـــــآل او شُو (!)