آهسته گفت :
خدا نگهدارت . . .
و در را بست و رفت . .
آدم ها . .
چه راحت . .
مسئولیت خود را . .
به گردن . . " خدا " می اندازند . . !؟
آهسته گفت :
خدا نگهدارت . . .
و در را بست و رفت . .
آدم ها . .
چه راحت . .
مسئولیت خود را . .
به گردن . . " خدا " می اندازند . . !؟
می نویسم نــــــــــامه و روزی از اینجا میروم
با خیال او ( تـــــو ) ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید “کیستـــــی ؟”
شاید او حتی بگویــــــــد “لایق من نیستی”
می نویسم من که عمری با خیـــــالت زیستم
گاهی از من یـــاد کن ، حالا که دیگر نیستم
یه ﺑﭽﻪ ﺩ ﯾﺪﻡ ،
ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻪ …
ﺗو ﺩﻟﻢ ﮔﻔﺘﻢ ،
ﺗﻮ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮ ،
ﺑﺒﯿﻦ ﭼﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻦ …